
چیزی درون این میعادگاه در حال انفجار است
زینب شبیر، بیسان عرفات و محمود حامد قاب فلسطین را اینگونه روایت کردهاند. این روایت ترس و مرگ و بلعیده شدن در دل تاریکی است. روزی میگفتند تمام چشمها به رفح است و اکنون چیزی از رفح نمانده. این تصویر رفح نیز است. این سهگانه در کنار این ویرانه که روزی رفح نام داشته، در کنار هلهلهی عدهای که تقاضای بمب و جنگ بیشتر را از جنایتکاران دارند، هیچ چیز بیشتری را برای گفتن باقی نمیگذارد.
فقط اگر ایرادی ندارد، میتوانم بپرسم که کفن مانده؟ یا کشورهای همسایه باید محمولهی کمکهای بعدی خود را بار کفن انتخاب کنند. بیل چه؟ آخر جنازهها را باید در خاک گذاشت.. البته فراموش کرده بودم؛ زمین دهن باز کرده و گودی برای قبر فراهم است؛ بله ممنون.. نیازی به بیل نیست. صرفا زمین کمی قرمز شده و دستمال برای پاک کردن خون نیست که آن هم با باران بعدی شسته میشود.
آری! خاورمیانهی ما بیش از حد بوی خون گرفته. مانند این مرد که بیش از حد برای ظرف شیشهای که داخلش است، بزرگ است؛ گویی اتمسفر ما دیگر جای نگهداشتن ما را ندارد. آری! خاورمیانهی امروز چنین است..