
انکار جدید امپریالیسم در چپ،جان بلامی فاستر، مانتلی ریویو
مطلب جان بلامی فاستر، جامعه شناس و اکو-مارکسیست امریکایی و سردبیر نشریه مانتلی ریویو در جدیدترین شماره این نشریه که روی جلدش به تصویر سمیر امین متفکر برجسته مارکسیست جنوب جهانی آراسته شده است
عمق بحران ساختاری سرمایه در زمان ما به گونهای است که از زمان آغاز جنگ جهانی اول و فروپاشی انترناسیونال دوم – هنگامی که تقریباً تمامی احزاب سوسیال دموکرات اروپایی به جنگ بینالامپریالیستی در کنار دولتهای ملی خود پیوستند – شکاف در مورد امپریالیسم در میان چپ به این درجه از شدت نرسیده بود. اگرچه بخشهای اروپامحور مارکسیسم غربی به مدت طولانی کوشیدهاند تا نظریه امپریالیسم را به شکلهای مختلف تضعیف کنند، اما اثر کلاسیک ولادیمیر لنین، امپریالیسم: بالاترین مرحله سرمایهداری (که در ژانویه تا ژوئن ۱۹۱۶ نگاشته شد)، همچنان جایگاه محوری خود را در تمامی مباحثات درباره امپریالیسم حفظ کرده است. این امر نه تنها به دلیل دقت لنین در تبیین جنگهای جهانی اول و دوم، بلکه به دلیل کارایی آن در تبیین نظم امپریالیستی پس از جنگ جهانی دوم نیز بوده است.
با این حال، تحلیل لنین تنها نمانده است و در زمانهای مختلف، با نظریههای وابستگی، نظریه مبادله نابرابر، نظریه سیستمهای جهانی و تحلیل زنجیره ارزش جهانی، و با توجه به تحولات جدید تاریخی، تکمیل و بهروزرسانی شده است. در تمامی این دوران، نوعی وحدت بنیادی در نظریه مارکسیستی امپریالیسم وجود داشته که الهامبخش مبارزات انقلابی جهانی بوده است.
با این حال، امروزه این نظریه مارکسیستی امپریالیسم به طور کلی و گاهی حتی به طور کامل از سوی سوسیالیستهای خودخوانده در غرب که دارای تعصبات اروپامحور هستند، رد میشود. بنابراین، شکاف بین دیدگاههای چپ غربی درباره امپریالیسم و دیدگاههای جنبشهای انقلابی در جنوب جهانی بیشتر از هر زمان دیگری در طول یک قرن گذشته شده است. پایههای تاریخی این شکاف در افول هژمونی ایالات متحده و تضعیف نسبی کل نظم امپریالیستی جهانی است که بر محور ایالات متحده، اروپا و ژاپن تمرکز دارد، در مقابل رشد اقتصادی مستعمرات و نیمهمستعمرات سابق در جنوب جهانی. کاهش هژمونی ایالات متحده با تلاش این کشور و ناتو پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی در سال ۱۹۹۱ برای ایجاد نظم جهانی تکقطبی تحت سلطه واشنگتن همراه بوده است. در این بستر شدیداً قطبیشده، بسیاری از چپگرایان اکنون استثمار اقتصادی پیرامون توسط کشورهای مرکزی امپریالیستی را انکار میکنند. افزون بر این، در سالهای اخیر حملات شدید علیه چپ ضد امپریالیست نیز شدت یافته است.»
در فرازی دیگر از این مطلب، بلامی فاستر می نویسد
دشوارترین مسئله نظری و عملی، پایه طبقاتی انقلاب ضد امپریالیستی در کشورهای توسعهنیافته بود. لنین تأکید کرده بود که شورش علیه امپریالیسم میبایست اهداف توسعهای که معمولاً به بورژوازی ملی نسبت داده میشود را دنبال کند، اما ماهیت مبارزه “انقلابی ملی” لزوماً توسط بورژوازی ملی تعیین نخواهد شد. مائو تسهتونگ در سال ۱۹۲۶، با ارائه “تحلیل طبقاتی در جامعه چین”، سهم مهمی در مبارزه ضد امپریالیستی و انقلاب سوسیالیستی ایفا کرد. در اینجا، مائو استدلال کرد که بورژوازی بزرگ و سرمایهداری انحصاری، به همراه طبقه زمیندار، یک ساختار طبقاتی کمپرادور تشکیل میدهند که به عنوان ضمیمهای از سرمایه بینالمللی عمل میکند. بورژوازی کوچکتر ملی، در عین حال، بسیار ضعیف بود و عمدتاً تلاش میکرد خود را به بورژوازی بزرگ تبدیل کند. بنابراین، نیروهای انقلابی به . خردهبورژوازی، نیمهپرولتاریا، پرولتاریا و در نهایت دهقانان متکی بودند.
این یادداشت می تواند گره کوری را که اکنون پیرامون مساله امپریالیسم و نیروهای واقعا موجود در نظم سرمایه سالار فعلی به وجود آمده، تا حدی باز کند و یا دست کم کمکی به کنکاش بهتر پیرامون آن کرده باشد.