هرگاه بنیامین و برشت در دانمارک با هم بودند، فضایی از اعتماد و اطمینان بی‌درنگ میانشان پدید می‌آمد. برشت علاقه‌ی فراوانی به بنیامین داشت؛ در واقع، او را دوست می‌داشت. گمان می‌کنم که آن دو بدون نیاز به کلام، یکدیگر را درک می‌کردند. بی‌آن‌که سخنی رد و بدل شود، شطرنج بازی می‌کردند، و چون برمی‌خاستند، انگار گفت‌وگویی میانشان صورت گرفته بود
روت برلاو

برتولت برشت

در خودکشی پناهنده‌، و. ب. (۱۹۴۰)

شنیده‌ام که دستی بر خویش افراشتی،
پیش‌دستی کردی بر قصاب.
هشت سال در تبعید،
در نظاره‌ی صعود دشمن،
و سرانجام، رانده‌شده تا مرزی که عبورش ممکن نبود،
گفته‌اند مرزی گذرپذیر را پشت سر نهادی.

امپراتوری‌ها فرو می‌ریزند.
سرکردگان باندها
چون دولتمردان گام برمی‌دارند.
و مردمان
زیر زره‌ها دیگر به چشم نمی‌آیند.

پس آینده در تاریکی فرو رفته است،
و نیروهای خیر،
ناتوان‌اند.
تو همه‌ی این‌ها را دیدی
آنگاه که تنِ قابلِ شکنجه را از میان بردی.

عکس‌ها: برتولت برشت و والتر بنیامین، اسکوسبوستراند، دانمارک، تابستان ۱۹۳۴