چرا مبارزه برای فلسطین همان مبارزه علیه امپریالیسم آمریکا در منطقه است»، آدام هنیه»

آدام هنیه استاد مارکسیست فلسطینی مطالعات توسعه در مدرسه مطالعات شرقی و آفریقایی دانشگاه لندن، یکی از اعضای بنیان‌گذار مرکز مطالعات فلسطین  در سوآس و عضو سابق شورای تحقیقات بریتانیا در شام است. او به خاطر پژوهش‌های خود در زمینه مارکسیسم، اقتصاد سیاسی خاورمیانه، مهاجرت کارگری، تشکیل طبقه و دولت در شورای همکاری خلیج فارس، و مطالعات فلسطین شناخته شده است.

هنیه تصریح می کند که ما نیازمند رویکردی جایگزین برای فهم فلسطین هستیم که آن را در زمینه‌ی وسیع‌تری از منطقه و نقش مرکزی خاورمیانه در دنیای مبتنی بر سوخت‌های فسیلی قرار دهد.

«خاورمیانه پس از ملی‌سازی ذخایر نفت خام در اکثر مناطق طی دهه‌های ۱۹۷۰ و ۱۹۸۰، اهمیت بیشتری برای قدرت آمریکا پیدا کرد. ملی‌سازی به کنترل مستقیم غرب بر تأمین نفت خام خاورمیانه پایان داد (اگرچه شرکت‌های آمریکایی و اروپایی همچنان اکثر فعالیت‌های پالایش، حمل و نقل و فروش جهانی این نفت را کنترل می‌کردند). در این زمینه، منافع آمریکا در منطقه بر تضمین تأمین پایدار نفت برای بازار جهانی — به دلار آمریکا — و اطمینان از عدم استفاده از نفت به عنوان “سلاح” برای بی‌ثبات کردن نظام جهانی متکی بر آمریکا متمرکز بود. علاوه بر این، با اینکه تولیدکنندگان نفت خلیج فارس اکنون از طریق صادرات نفت خام میلیاردها دلار کسب می‌کردند، آمریکا نیز عمیقاً نگران چگونگی جریان این پترو دلارها در سیستم مالی جهانی بود — مسأله‌ای که مستقیماً به تسلط دلار آمریکا مرتبط است.

در پیگیری این منافع، استراتژی آمریکا به طور کامل بر بقای حکومت‌های پادشاهی خلیج فارس، به رهبری عربستان سعودی، به عنوان متحدان کلیدی منطقه‌ای متمرکز شد. این امر به‌ویژه پس از سرنگونی سلطنت پهلوی در ایران در سال ۱۹۷۹ که یکی دیگر از پایه‌های منافع آمریکا در خلیج فارس از زمان کودتای ۱۹۵۳ بود، اهمیت پیدا کرد. حمایت آمریکا از حکومت‌های پادشاهی خلیج فارس به اشکال مختلفی تجلی یافت — از جمله فروش مقدار زیادی سخت‌افزار نظامی که خلیج فارس را به بزرگ‌ترین بازار سلاح در جهان تبدیل کرد، ابتکارات اقتصادی که ثروت پترو دلارهای خلیج فارس را به بازارهای مالی آمریکا هدایت می‌کرد، و حضور دائمی نظامی آمریکا که همچنان به عنوان تضمین نهایی بقای حکومت‌های پادشاهی عمل می‌کند

یک لحظه محوری در رابطه آمریکا و خلیج فارس با جنگ ایران و عراق رخ داد که بین سال‌های ۱۹۸۰ تا ۱۹۸۸ طول کشید و به عنوان یکی از ویران‌کننده‌ترین درگیری‌های قرن بیستم شناخته می‌شود (تا نیم میلیون نفر در این جنگ کشته شدند). در طول این جنگ، آمریکا به هر دو طرف تسلیحات، بودجه و اطلاعات ارائه کرد و آن را راهی برای کاهش قدرت این دو کشور بزرگ همسایه و همچنین تضمین امنیت پادشاهان خلیج فارس می‌دانست

بدین ترتیب، استراتژی آمریکا در خاورمیانه بر دو ستون اصلی قرار گرفت: اسرائیل، از یک سو، و حکومت‌های پادشاهی خلیج فارس، از سوی دیگر. این دو ستون همچنان محور قدرت آمریکا در منطقه امروز باقی مانده‌اند؛ با این حال، تغییری اساسی در چگونگی ارتباط آنها با یکدیگر به وجود آمده است. این تغییر از دهه ۱۹۹۰ آغاز شده و تا زمان حال ادامه دارد، دولت آمریکا تلاش کرده است این دو قطب استراتژیک را به همراه دیگر کشورهای مهم عربی مانند اردن و مصر، در یک منطقه واحد که به قدرت اقتصادی و سیاسی آمریکا متصل است، پیوند دهد. برای این که این امر به موفقیت برسد، اسرائیل باید در خاورمیانه بزرگ‌تر یکپارچه شود — با عادی‌سازی روابط (اقتصادی، سیاسی، دیپلماتیک) خود با کشورهای عربی. از همه مهم‌تر، این به معنای از بین بردن تحریم‌های رسمی عربی علیه اسرائیل بود که برای دهه‌های زیادی وجود داشت». لینک مقاله