
لیبرالیسم و مارکس: مصاحبه با دومنیکو لوسوردو
منتشر شده در مجله پلتیپوس شماره ۴۶، مه ۲۰۱۲
در ۱۷ مارس ۲۰۱۲، راس وولف و پاملا نوگالس از جامعه همپیمان پلاتیپوس با دومنیکو لوسوردو، نویسنده کتاب «لیبرالیسم: یک تاریخ متقابل» (۲۰۱۱) مصاحبه کردند. آنچه در پی میآید، فرازهایی از نسخه ویرایش شدهای از گفتگوی آنهاست درباره میراث مثبت و منفی اندیشه لیبرال
دومنیکو لوسوردو تاریخشناس و فیلسوف مشهور فقید ایتالیایی، یکی از مهمترین و در عینحال خلاقترین نظریه پردازان مارکسیست دوران معاصر محسوب میشود. او بیش از ۳۲ کتاب نوشت و نوشتههای منتشر نشده دیگری نیز از او وجود دارد.شاخص ترین اثر او «آزادی به عنوان امتیاز-ضدتاریخ لیبرالیسم» که به ۱۲ زبان مختلف ترجمه شده است، از مهم ترین آثار نوتاریخ نگارانه ایی است که چپ لیبرال را به چالش گرفته است
لوسوردو توانست به شیوهای منحصر به فرد بر چشمانداز تنگ اروپامحور مارکسیستهای اروپایی فایق آید. تاریخ و عصر معاصر جنوب جهانی در تفکر و آثار او همواره حضور محسوس داشت
راس وولف: چگونه تقابل بین رهایی و ضدرهایی را در ایدئولوژی لیبرال توصیف میکنید؟ این منطق در نهایت از کجا نشأت میگیرد؟
دومنیکو لوسوردو: من معتقدم که این دیالکتیک بین رهایی و ضدرهایی کلید فهم تاریخ لیبرالیسم است. مبارزه طبقاتی که مارکس از آن سخن میگوید، مواجههای بین این نیروهاست. آنچه من تأکید میکنم این است که گاهی رهایی و ضدرهایی به شدت به یکدیگر مرتبط هستند. البته میتوانیم در تاریخ لیبرالیسم جنبهای از رهایی را ببینیم. به عنوان مثال، لاک علیه قدرت مطلق پادشاه جدال میکند. او ضرورت دفاع از آزادی شهروندان در برابر قدرت مطلق سلطنت را بیان میکند. اما از سوی دیگر، لاک یک مدافع بزرگ بردهداری است و در این مورد، او به عنوان نماینده ضدرهایی عمل میکند. در کتابم، مقایسهای بین لاک از یک سو و بودن از سوی دیگر انجام میدهم. بودن مدافع سلطنت مطلقه بود، اما در عین حال منتقد بردهداری و استعمار بود .
راس وولف: مثال متقابل بودن جالب است. او به کلیسا و سلطنت، طبقات اول و دوم، در دفاع از انسانیت بنیادی برده در برابر «قدرت اختیاری مرگ و زندگی» که لاک برای مالک-بردهدار بر برده قائل بود، متوسل میشود
دومنیکو لوسوردو: بله، در لاک ما عکس آن را میبینیم. در حالی که لاک از سلطنت مطلقه انتقاد میکند، او نماینده رهایی است، اما در حالی که بردهداری را جشن میگیرد یا مشروعیت میبخشد، لاک بهطور قطع نماینده ضدرهایی است. در رهبری مبارزه علیه کنترل سلطنت مطلقه، لاک قدرت مطلق مالکان بر اموال خود، از جمله بردگان، را تأیید کرد. در این مورد، ما میتوانیم به خوبی پیچیدگی بین رهایی و ضدرهایی را ببینیم. مالک آزادتر شد، اما این آزادی بیشتر به معنای وخامت شرایط بردهداری به طور
کلی بود
دومنیکو لوسوردو: میتوان تعریف جدیدی از لیبرالیسم ارائه داد و گفت که انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ یک انقلاب لیبرال بود—چرا که نه؟ اما در زبان رایج، انقلاب اکتبر به عنوان یک انقلاب لیبرال در نظر گرفته نمیشود. همه کشورهای لیبرال جهان با انقلاب بلشویکی مخالفت کردند.
مارکس درباره لیبرالیسم به طور مفصل صحبت نمیکند. او درباره سرمایهداری و جوامع بورژوایی صحبت میکند که ادعای لیبرال بودن داشتند. من از مارکس انتقاد میکنم زیرا او انقلابهای بورژوایی را یکبعدی میبیند، به عنوان بیان رهایی سیاسی. مارکس بین رهایی سیاسی و رهایی اجتماعی تمایز قائل میشود. رهایی اجتماعی یا انسانی، در نظر مارکس، نتیجه انقلاب پرولتری خواهد بود. از سوی دیگر، مارکس میگوید رهایی سیاسی که نتیجه انقلاب بورژوایی است، نمایانگر پیشرفت است.
من دوباره میگویم که این تعریف یکجانبه از رهایی سیاسی را نمیپذیرم، زیرا این تعریف به معنای ادامه و تشدید بردهداری بود. در کتابم چندین مورخ معاصر آمریکایی را نقل قول میکنم که ادعا میکنند انقلاب آمریکا در واقع یک «ضدانقلاب» بود. چرا این مورخان را نقل قول میکنم؟ آنها مینویسند که اگر به وضعیت بومیها یا سیاهپوستان توجه کنیم، شرایط آنها پس از انقلاب آمریکا بدتر شد. البته وضعیت جامعه سفیدپوست خیلی بهتر شد. اما تکرار میکنم: ما مورخان آمریکایی بسیاری داریم که انقلاب آمریکا را در واقع یک ضدانقلاب میدانند. نظر مارکس در این مورد یکجانبه است. شاید او اطلاعات کمی درباره شرایط آمریکا در زمان انقلاب آمریکا داشت. او جنگ تجزیهطلبی را خوب میشناخت، اما شاید مارکس جوان با تاریخ اولیه ایالات متحده آشنا نبود.
مثال دیگری از یکجانبهنگری مارکس جوان را میتوان در «در باب مسئله یهود» یافت. او در این متن از ایالات متحده به عنوان کشوری با «رهایی سیاسی کامل» یاد میکند. در این مورد، مثال مخالف او فرانسه است. در فرانسه، او ادعا میکند که تبعیض بر اساس ثروت و فرصت وجود دارد. لینک مقاله