«سقوط دیوار برلین: جشن بگیریم یا نه؟!»

نویسنده: ژاک ر. پاولز، تارنمای مارکسیسم میانه غربی (ایالات متحده)

نتایج رای گیری اخیر در پارلمان اتحادیه اروپا و شیفت گسترده آرا از احزاب لیبرال و‌ میانه سرمایه داری به دست راستی ترین و پوپولیستی ترین احزاب ناسیونالیست کشورهای مرکز این اتحادیه، نگاه بسیاری از ناظران سیاسی را به خود مشغول کرده است. در این میان وضعیت صحنه سیاسی آلمان از همه جالب تر به نظر می رسد، بخش بزرگی از شرق المان که زمانی با سنت ضدفاشیستی المان دموکراتیک دم خور بود و در سال‌های پس از فروپاشی دیوار برلین همواره به حزب چپ رای می داد، قریب به اتفاق به حزب نئونازی «آلترناتیو برای المان» و حزب تازه تاسیس اتحاد «چپ محافظه کار» زارا واگن کنشت رای داده است. قطع کمک مالی و نظامی به دولت دست نشانده اوکراین و‌صرف هزینه ها برای بهبود معیشت مردم، ادامه داد و ستد با مسکو برای پایین آوردن نرخ انرژی از مطالبات اصلی رای دهندگان عنوان شده است. سیاست خارجی ستیزی و طرفداری از زندگی اجتماعی محافظه کارانه، برتری طلبی آلمان سفید، حمایت از نهاد خانواده هسته ایی، حمله به سیاست های ضد تبعیض ال جی بی تی. کیو و… بخش دیگری از این مطالبات به نظر می رسند. در غرب آلمان نیز سوسیال دموکرات ها و سبزها که دولت جنگ طلب و پروصهیونیست کنونی آلمان را تشکیل می دهند با کم ترین میزان رای در برابر اقبال به حزب راستگرای دموکرات های مسیحی توسط مردم رو به رو شده اند و‌ دولت کنونی شولتس زیر فشار برای انحلال قرار گرفته است

این پرسش که آیا دیوار برلین فروریخته است بار دیگر مطرح شده است؟ و اینکه آیا وجود دو آلمان متفاوت در جدول رای گیری ها ، عملا کابوس یک آلمان راست تر و ضد خارجی تر و نژادپرست تر از گذشته را تداعی می کند، در مرکز بحث ها قرار گرفته است. واقعیت خصوصی سازی و استعمار بخش بزرگی از شرق توسط سرمایه های آلمان غربی و حس عمیق تبعیض که به رشد شونیسم و خارجی ستیزی مدد رسانده، همچنان بصورت فکت، بر جای خود باقیست.

 در این مطلب، نویسنده استدلال می کند که نمی‌توان با ناپدید شدن دیوارهایی که مردم را جدا می‌کنند مخالفت کرد و بنابراین نمی‌توان از سقوط دیوار برلین در نوامبر ۱۹۸۹ استقبال نکرد یا به سقوط دیوارهای دیگر که امروز، سی سال بعد، هنوز وجود دارند یا در حال ساخت هستند، امید نداشت.

اما جای آن است که بپرسیم آیا فروپاشی سوسیالیسم واقعا موجود در اروپای شرقی و اتحاد جماهیر شوروی که با سقوط دیوار برلین آغاز شد، پیروزی برای دموکراسی بوده است یا خیر. در این راستا، باید به خاطر داشت که دموکراسی نه تنها وجهه سیاسی بلکه وجهه اجتماعی نیز دارد: دموکراسی نظامی است که در آن توده عظیم مردم عادی، نه تنها می‌تواند از طریق انتخابات نظرات خود را بیان کند، بلکه از مزایای اجتماعی نیز برخوردار می‌شود. بیایید سؤال مهم “کی برد؟” را بپرسیم. پاسخ ممکن است شما را شگفت‌زده کند

مستفیدان از این به اصطلاح انقلاب‌ها در اروپای شرقی مطمئناً اشراف زمین‌دار، طبقه حاکمه سابق و متحد نزدیک آن، یعنی کلیسا بودند؛ کلیسای کاتولیک در بیشتر اروپای شرقی و کلیسای ارتدکس در روسیه، که قبلاً نیز مالک اصلی زمین بودند. به علت انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ در روسیه و تغییرات انقلابی که توسط شوروی‌ها در اروپای شرقی در سال‌های ۱۹۴۴/۴۵ معرفی شد، اشراف و کلیسا املاک وسیع خود (و قلعه‌ها، کاخ‌ها و غیره) و همچنین قدرت سیاسی غالب خود را از دست داده بودند.

با این حال، در سال‌های پس از سقوط دیوار برلین، نه تنها خانواده‌های اشرافی امپراتوری‌های سابق آلمان و اتریش-مجارستان، بلکه به‌ویژه کلیسای کاتولیک، توانستند در اروپای شرقی املاک خود را که در سال ۱۹۴۵ ملی شده بود، بازپس گیرند. نتیجه این است که کلیسای کاتولیک بار دیگر بزرگ‌ترین مالک زمین در لهستان، جمهوری چک، مجارستان، کرواسی و غیره است. به این مالک زمین، عوام‌الناس اروپای شرقی — مثلاً کشاورزان اجاره‌نشین لهستانی و مغازه‌داران بازارچه کوچک پشت کلیسای جامع لیوبلیانا — اکنون باید اجاره‌های بسیار بالاتری نسبت به روزهای به‌اصطلاح “بد قدیم” قبل از ۱۹۹۰ بپردازند. بسیاری از مالکان زمین‌های اشرافی سابق، مانند خاندان شوارتزنبرگ، بار دیگر در مالکیت قصرها و املاک بزرگ در اروپای شرقی هستند و دوباره از نفوذ و قدرت سیاسی بسیاری مانند روزهای به‌اصطلاح “خوب قدیم” قبل از ۱۹۱۴ و/یا ۱۹۴۵ برخوردارند. لینک مقاله